راز دل

 

روح از دل بپرسید چرا غمگینی

روی دوشت چه غمی باز کندسنگینی

عاشقی دور زمنزلگه جانان ماندی

یا که عشق صنمی رازبر خود راندی

درد هجران؛غم کاشانه و موطن داری

بازگو از چه سبب زار وچنین تبداری


گفت دل درد من از عشق و غم هجران نیست

تو ز خود پرس که زاری من از آتش کیست

پر پرواز تو از سوختن و سوز من است

راز آزاد شدن از قفس تنگ تن است

من زمینی شدم از عشق تو راهی کمال

من شدم زیر سم اسب غروری پامال

بهر تو عشق به معنای بهشتی شدن است

در یم حادثه و رنج به کشتی شدن است

بهر من خون دل و زخم تحمل کردن

زندگی در پس ابهام به غربت مردن

حال دانی که خودخواهی تو درد من است
راز سرسبزی رویت بدن زرد من است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد